خیلی ساده است، فرض کنید شما در خانه خود هستید و فکر می کنید داخل کوچه یک خرس خطرناک منتظر شما است و وقتی شما بیرون بروید به شما آسیب می زند.
خوب این یک فکر است و وجود خارجی ندارد. ولی چون شما فکر می کنید که وجود دارد، پس برای شما وجود دارد و شما را میترساند. فردی که دچار وسواسی شده، میترسد البته این وسواس یک وسواس فکری است ولی به هر حال او مضطرب است.
البته به نظرم یک نکته مهم وجود دارد و آن نکته این است که هر کس هر چقدر هم در فکرش احساس خطر کرده و وسواسی کند باز هم می داند حقیقت چیز دیگری است. درست مانند آب که حقیقت است و کف روی آب که افکار دردسر ساز یک فرد وسواسی است.
اینکه فرد وسواس بپذیرد که وسواس است و بیشتر مشکل مال فکر اوست و در واقعیت یا اصلا مشکلی ندارد یا مشکلش اصلا چیز مهم نیست، یک پروسه زمان بر است.
بسیاری از افراد وسواس، توان پذیرش این موضوع را ندارند. وقتی بتوانند این موضوع را قبول کنند می توانند برای درمان خود از سایرین کمک بگیرند. بسیاری از افکاری که روزها، هفته ها، ماه ها و سالها عمر یک فرد وسواس را هدر می دهد و موجبات سختی کشیدن اوست، اگر برای یک فرد سالم گفته شود باعث خنده او می شود.