یکی از دوستان من برادرش مشکلی جسمی پیدا کرده و متاسفانه به شدت درد می کشد. دوست من الان مدتی است اصلا حال خوبی ندارد. به هم ریخته و عصبی است و اصلا به خودش نمی رسد.
چرا اینطور می شویم؟ واقعیت این است که وقتی یکی از نزدیکان ما دچار مشکل می شود احتمال بیماری ما نیز زیاد است. خصوصا کسانی مثل من که از اختلالات اضطرابی رنج می برند.
در اینگونه مواقع ما چند مشکل پیدا می کنیم. اول مشکلی که داریم این است که برای فرد بیمار ناراحت هستیم. این ناراحتی طبیعی است ولی به هر حال ما را قدری دچار افسردگی می کند. ولی به نظر من مشکلی ایجاد نمی کند شاید هم قدری برای ما مفید باشد چرا که سبب می شود از خودمان خارج شویم و قدری به فکر دیگران باشیم.
ولی گاهی اوقات ما فکر می کنیم که باید مثل کسی که بیمار است و رنج می برد، رنج ببریم. منظور این است ما از اینکه فرد بیمار ناراحتی جسمی دارد و ما ناراحتی جسمی نداریم شاکی هستیم و سعی می کنیم ما هم به اندازه او زجر بکشیم. و این کاری است که باید به شدت از آن دوری کرد.
هر گاه یکی از نزدیکان ما دچار مشکل است ما باید بیش از پیش به فکر سلامتی خودمان باشیم. سعی کن تا جایی که ممکن است خوابت، خوراکت و حتی اگر ممکن است تفریحت سر جایش باشد. سعی کن جسمی و روانی به خودت برسی. می پرسی چرا؟
جواب کاملا مشخص است. فرد گرفتار به کمک تو نیاز دارد و تو باید سعی کنی حداکثر آمادگی جسمی و روانی را جهت حمایت از او در خودت ایجاد کنی.
اگر برادر تو توی یک چاله افتاده باشد چکار می کنی. خوب معلوم است یک جای محکم کنار چاله پیدا می کنی. خودت را به آن جای محکم می بندی و بعد سعی می کنی دستت را دراز کنی و دست برادرت را بگیری و او را از آن چاله خارج کنی. ولی برخی از ما وقتی می بینیم برادرمان توی چاله افتاده خودمان را هم با کله داخل چاله می اندازیم. اینقدر غم و غصه و نارحتی برای خودمان ایجاد می کنیم که آهسته آهسته ما هم باری می شویم بر روی دوش دیگران.
راه درست این است که خودت را قوی کنی و در مواقع بحرانی خودت را در بهترین حالت آمادگی قراردهی و در شرایط خوبی دست کسی که به کمک نیاز دارد را بگیری.