راه نشاط

خدایا کمک کن، در اوجی که حق من است پرواز کنم.

راه نشاط

خدایا کمک کن، در اوجی که حق من است پرواز کنم.

سلام خوش آمدید. من یک مرد چهل و پنج ساله هستم و شکر خدا در حد خود موفق. متاهل و دارای دو فرزندم. تحصیل کرده هستم. در یک اداره دولتی کارمی کنم و کار آزاد کوچکی هم دارم. تدریس هم یکی از کارهایی است که انجام می دهم. در طول بیش از بیست سال تدریس، کلاس های من بیش از پنج هزار شرکت کننده داشته است. تدریس من در زمینه مباحث مدیریتی است.
من دچار مشکل اختلال اضطرابی و به طور دقیق تر وسواس فکری هستم که البته در حد متوسطی مرا می آزارد نه خیلی شدید و نه خیلی خفیف ولی سابقه زیادی دارم شاید حدود چهل سال سابقه وسواسی که البته گاهی آزارش بیشتر بوده و گاهی خیلی خفیف. می خواهم بوسیله نوشتن آرامش داشته باشم، تبادل تجربه کنم و سکویی برای پرواز خود و شاید هم همدردی دیگر ایجاد کنم. پس نه ادعا مشاوره دارم و نه چیزی از پزشکی می دانم. نامی که انتخاب کرده ام مستعار است. در حقیقت دوست دارم امید باشم و برای خودم و دیگران و نشاط آور. پس هر گونه تشابه اسمی تصادفی است.

آخرین نظرات

۱۵ مطلب با موضوع «خاطرات و تجربه ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سرزنش

چه کار بدی است سر زنش خودمان و دیگران. گذشته باید رها شود. گذشته در دست ما نیست تمام شد و رفت. فقط می توانیم درس بگیریم. همین و همین. اگر اشتباه کرده ام خوب سعی می کنم جبران کنم. هر اشتباهی راهی برای جبران دارد. همان که می توانم الان انجام  می دهم. چیزی که ما در واقع داریم زمان حال است نه دیروز و نه فردا. 

با دیگران هم همینطور باید باشم. سرزنش خودم و دیگران ممنوع. به هر حال دنیا دنیاست و همانگونه که باید باشد هست.

  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

کودکی در بزرگی

آدم وقتی بزرگ می شود می فهمد کودکی چقدر خوب بوده و الان چقدر به آن نیاز دارد. الان من کارتون شاد نگاه می کنم و پسرم فیلم های سینمایی جدی.

  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

مقدار زیادی از عمر من تلف شد برای زمانی که انتقاد کردم. از پدر و ماردم از دولت از مدیرم و از همه. الان یاد گرفتم که اینجا که ما زندگی می کنیم اسمش دنیاست و باید همین طور باشد.

نمی دانم ما دنیا را با کجا می مقایسه می کنیم که فکر می کنیم باید طور دیگری باشد. بعضی وقتها فکر می کنم شاید ما هم در بهشتی که حضرت آدم علیه السلام اول در آن بوده حضور داشته ایم. البته برخی می گویند بهشت نبوده به هر حال من دقیقا نمی دانم کجا بوده ولی حتما جای خیلی خوبی بوده. به هرحال من فکر می کنم شاید ما هم آنجا حضور داشته ایم و وضع آنجا در حافظه ما وجود دارد و دایما شرایطی که در این دنیا داریم با آنجا مقایسه می کنیم و دایما می گوییم این باید اینطور باشد آن باید آنطور باشد.

نه خیر دنیا همین طور که هست باید باشد وگرنه اسمش دنیا نبود.

من باید تشخیص دهم چه کاری از دستم بر می آید و بعد عمل کنم. زیبایی های زیادی هست که باید از آن لذت ببریم و مشکلات زیادی هست که می توانیم برای برخی از آنها راه حلی پیدا کرده و مشکلات را حل کنیم. وظیفه من این نیست که دایما ایراد بگیرم وظیفه من این است ببینم با امکاناتی که هست چه کاری می توانم برای خودم خانواده ام و جامعه انجام دهم. 

اگر اینطور باشد من به جای اینکه حرف بزنم عمل می کنم.

از قدیم هم گفته اند دو صد گفته چون نیم کردار نیست.

  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

مارک تواین گفته:

“There isn't time, so brief is life, for bickerings, apologies, heartburnings, callings to account. There is only time for loving, and but an instant, so to speak, for that.”

ترجمه فارسی پیدا نکردم خودم اینطور ترجمه کردم:

زندگی کوتاه تر از آن است که برای مجادلات، عذر خواهی و دل شکستن ها صرف شود. فقط وقت کوتاهی وجود دارد برای عشق و گفتاری عاشقانه.

حرف عجیبی است و بسیار عمیق. حرفی است که آدمی، درد کشیده آن هم به سن و سال من آن را می فهمد. انسان روزی می فهمد که هیچ چیز به اندازه عزیزانش اهمیت ندارد.
اگر الان با عزیزانت رابطه خوبی داری و از آن لذت می بری بدان که هیچ چیز نباید آنرا به هم بزند و اگر این رابطه را نداری، آنرا بدست بیاور و بدان که اگر همه چیز را فدای این هدف کنی ضرر نکرده ای.
  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

تمرین تخیل مثبت

چیزی که دایما در فکر آن هستی جذب می کنی و به آن می رسی. من این موضوع را کامل تجربه کرده ام. به نظر من این واقعیت است و این واقعیت می تواند خوشحال کننده یا ترسناک باشد.
تجربه من این است:
یک: من به رسیدن به موضوعی را غیر ممکن می دانستم. نه من، بلکه خیلی های آنرا غیر ممکن می دانستند.
دو: ولی طالب آن موضوع بودم. و دایما در تخیلات خود، خودم را در حال داشتن آن موضوع تجسم می کردم.
سه: بدون اینکه متوجه باشم در طول سالها اعمال و رفتار من در جهت رسیدن به آن موضوع تنظیم شد.
چهار: من به آن موضوع رسیدم.
التبه مشکل اینجاست که این فرآیند در من به صورت هوشمندانه نبود. منظور این است که من این کارها و مراحل را بصورت کاملا ارادی و هوشمندانه انجام ندادم و دست آورد من در اثر این فرآیند واقعا چیز با ارزشی نبود و اگر از قبل با این فرآیند آشنا بودم، موضوعاتی دیگری را دنبال می کردم و به قول معروف چیز بزرگ تری از خدا می خواستم. 
و حالا برنامه من این است  که می خواهم از این موضوع استفاده هوشمندانه تری کنم. البته موضوع به این راحتی که فکر می کنید هم نیست و موانعی وجود دارد.
اولین مانع این است که چیزی را باید واقعا بخواهی. شاید تا به حال به این موضوع فکر نکرده باشید که واقعا خواستن و طالب بودن به خودی خود، نعمتی ارزشمند است اکثرا نداریم. البته منظور خواستنی که در شان ما باشد.
حدیث ارزشمندی از وجود مبارک امیر المومنین علی علیه السلام نقل می کنند که: ارزش هر انسانی به قدر همّت اوست.
پس باید خواستن و خوب خواستن و جذب کردن را تمرین و تجربه کرد. من از همین امروز شروع کردم شما هم شروع کنید.
یک نکته مهم من در فروم های مربوط به همدردان خودم دیده ام که از موضوعاتی می ترسند و به آنها فکر می کنند. مثلا ترس از دچار شدن به سرطان. بعد این ترس در آنها شکل می گیرد که چون ما از بیماری سرطان می ترسیم پس در نتیجه سرطان را جذب می کنیم. تجربه من اینطور نیست. تجربه من به این شکل است: وقتی فکری در اکثر مواقع ذهن ما را به تصرف خود درآورد، ما را به اعمالی وادار می کند و آن اعمال آهسته آهسته برای ما دستاوردهایی به همراه خواهد آورد.
با وسواس فکری دردسر هایی تولید و جذب می شود ولی نه به این شکل که اگر به سرطان وسواس هستی سرطان بگیری. ولی به هر حال تفکر منفی دردسر به همراه دارد که من و همدردانم درگیر آن هستیم. پس لازم است تا جایی که ممکن است وقت و زمان خودمان را به تفکرات مثبت اختصاص بدهیم و هر فکر منفی را از وجود و ذهنمان حذف کنیم.
  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

یکی از دوستان من برادرش مشکلی جسمی پیدا کرده و متاسفانه به شدت درد می کشد. دوست من الان مدتی است اصلا حال خوبی ندارد. به هم ریخته و عصبی است و اصلا به خودش نمی رسد.

چرا اینطور می شویم؟ واقعیت این است که وقتی یکی از نزدیکان ما دچار مشکل می شود احتمال بیماری ما نیز زیاد است. خصوصا کسانی مثل من که از اختلالات اضطرابی رنج می برند.

در اینگونه مواقع ما چند مشکل پیدا می کنیم. اول مشکلی که داریم این است که برای فرد بیمار ناراحت هستیم. این ناراحتی طبیعی است ولی به هر حال ما را قدری دچار افسردگی می کند. ولی به نظر من مشکلی ایجاد نمی کند شاید هم قدری برای ما مفید باشد چرا که سبب می شود از خودمان خارج شویم و قدری به فکر دیگران باشیم.

ولی گاهی اوقات ما فکر می کنیم که باید مثل کسی که بیمار است و رنج می برد، رنج ببریم. منظور این است ما از اینکه فرد بیمار ناراحتی جسمی دارد و ما ناراحتی جسمی نداریم شاکی هستیم و سعی می کنیم ما هم به اندازه او زجر بکشیم. و این کاری است که باید به شدت از آن دوری کرد.

هر گاه یکی از نزدیکان ما دچار مشکل است ما باید بیش از پیش به فکر سلامتی خودمان باشیم. سعی کن تا جایی که ممکن است خوابت، خوراکت و حتی اگر ممکن است تفریحت سر جایش باشد. سعی کن جسمی و روانی به خودت برسی. می پرسی چرا؟

جواب کاملا مشخص است. فرد گرفتار به کمک تو نیاز دارد و تو باید سعی کنی حداکثر آمادگی جسمی و روانی را جهت حمایت از او در خودت ایجاد کنی.

اگر برادر تو توی یک چاله افتاده باشد چکار می کنی. خوب معلوم است یک جای محکم کنار چاله پیدا می کنی. خودت را به آن جای محکم می بندی و بعد سعی می کنی دستت را دراز کنی و دست برادرت را بگیری و او را از آن چاله خارج کنی. ولی برخی از ما وقتی می بینیم برادرمان توی چاله افتاده خودمان را هم با کله داخل چاله می اندازیم. اینقدر غم و غصه و نارحتی برای خودمان ایجاد می کنیم که آهسته آهسته ما هم باری می شویم بر روی دوش دیگران.

راه درست این است که خودت را قوی کنی و در مواقع بحرانی خودت را در بهترین حالت آمادگی قراردهی و در شرایط خوبی دست کسی که به کمک نیاز دارد را بگیری.

  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

معرفی یک کتاب

خیلی دلم می خواهد الان یک سیگار بکشم. ساعت ده و نیم است و من تا دوازده و نیم نمی توانم سیگار بکشم. دارم آهسته آهسته سیگار را کم می کنم تا ترک کنم. الان روزی شش سیگار می کشم. یک وقت روزی بیست و هشت سیگار می کشیدم.

اگر می خواهید سیگار را ترک کنید کتابی است به نام «آسان ترین روش ترک سیگار» نوشته آلن کار. به نظر من خیلی کتاب خوبی است. یک نفر که شدیدا سیگاری بوده و سیگار را ترک کرده این کتاب را نوشته است.

این قدر دنیا سیگاری ها را خوب توضیح داده که آدم تعجب می کند.  یکی از نکاتی که تو کتاب ذکر کرده این است که اصلا نکشیدن، راحت تر از کم کشیدن است چون در حالت کم کشیدن شما دایما در انتظار هستی تا وقت سیگار کشیدنت برسه. من واقعا در این حالی الان قرار دارم این حرف را قبول دارم و درک می کنم ولی به هر حال برنامه من ترک تدریجی است.

  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

امروز صبح خیلی سر حال بودم. در یک فروم مطلبی نوشته بودم. در جواب یک نفر بود که نوشته هایی داشت و می ترسید آنها را چاپ کند. می خواستم تشویقش کنم چاپ کند. جوابی نوشته بود که خیلی منفی بود. خیلی ذهن من را منفی کرد. رفتم بیرون دور زدم یک نفر را دیدم که با  اواختلاف داشتم. باز ذهنم منفی شد. می خواهم از امروز یک کاری کنم. می خواهم هر مطلبی را حتی المکان از زاویه مثبت نگاه کنم و نتایجش را بررسی کرده و بنویسم.

  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

واقعا یک نفر اگر از بیرون به کارهای ما که با اختلال وسواسی روبرو هستیم نگاه کند، می خند و واقعا هم حق دارد بخندد. من می خواهم جریان اولین باری را که به روان پزشک مراجعه کردم را برای شما بگویم. دوست دارم شما بخندید و اگر همدرد من هستید اینقدر این دکتر رفتن را برای خودتان گنده نکنید.

شاید قبلا گفته باشم که من اصلا تا سال هشتاد و چهار نمی دانستم دچار اختلال وسواسی هستم. بیشتر فکر می کردم اضطراب دارم ولی در این سال در اثر حملات سنگین اضطراب اصلا روال عادی زندگی من با مشکل روبرو شده بود. که البته شدید شدن اختلال من دلایل قابل پیشگیری داشت که باید در موقع مناسب به آن بپردازم.

خوب اینجا خودتان خوب می دانید که من به هیچ عنوان راضی به ملاقات با یک روانپزشک نبودم. خوب مگر من دیوانه بودم که باید پیش روان پزشک می رفتم. خلاصه به هر بدبختی که بود، خواهرم که پرستار است مرا راضی کرد یک روان پزشک را ببینم.

در اتاق انتظار نشسته بودم تا نوبت من بشود. همین طور به کسانی که آنجا نشتسته بودم با ترس و غم نگاه می کردم. به این فکر می کردم که این بندگان خدا چه دردهای عجیب و غریبی دارند و چقدر بیچاره هستند که کارشان به اینجا کشیده است. برخی از آنها بعد از بیرون آمدن از اتاق دکتر، می رفتند دارو دریافت می کردند و دوباره دارو ها را به دکتر نشان می دادند.

من بیماری خود را چیز مهمی نمی دانستم و دلم برای این بیچاره  های می سوخت که با این بیماری های عجیب و غریب دچار شده اند و مجبور هستند این دارو های عجیب و غریب تر را مصرف کنند.

به هر حال نوبت من شد و داخل شدم. دکتر سوالاتی پرسید و من توضیحاتی دادم. دکتر بعد از کمی صحبت با من گفت که تو اضطراب نداری بلکه تو وسواس هستی. من درست نمی دانستم معنی این کلمه و این بیماری چیست ولی چون حالم  بد بود که همین که راه حلی برای مشکل من پیدا کرده بود خوشحال شدم.

پس از کلی بگو مگو و صحبت، دارو هایی برای من نوشت پس از اینکه دارو های را گرفتم. دیدم دقیقا همان دارو هایی که دست دیگران دیده بودم، برای من تجویز کرده است. از داروها می ترسیدم وقتی دستم بودم انگار داشتم مین ضد نفر حمل می کردم. دایما فکر می کردم چه گناهی کرده ام که با کل مردم دنیا فرق دارم و چقدر بیچاره ام که مجبور شده ام این دارو های را مصرف کنم.

خلاصه شب اول با کلی ترس و لرز دارو ها را مصرف کردم. سه نوع دارو داشتم. روز اول یا دوم بود که توی اداره محل کارم بودم. خانم یکی از دوستانم که پزشک بود، با شوهرش کار داشت آمده بوده اداره. یکی از دارو های را که همراهم بود بود دید و گفت این یک دارو کاملا عادی است و از پر مصرف ترین دارو های دنیا است. باورم نمی شد دارویی که من مصرف  می کنم مصرف عمومی دارد. این اتفاق کمی به من دلگرمی داد.

مدتی گذشت تا یکی از دوستان با خانمش به خانه ما آمد اتفاقا خانم ایشان پرستار بود. داروهایم را به ایشان هم نشان دادم. یکی دیگر از دارو های را دید و گفت برای پا درد دکتر رفته و یکی دیگر از همین داروها را مدتی مصرف کرده است. خدا می داند چقدر خوشحال شدم. این هم مثل قبلی خیلی داروی عادی بود و اصلا چیز مهمی نبود.


خلاصه حساسیت من به کلی در خصوص دارو ها از بین رفت و مدتها دارو ها را مصرف کردم و آن دوره شکر خدا حالم خیلی بهتر شد.

  • امید نشاط آور
  • ۰
  • ۰

چند روز پیش در شهر ما برف بارید. وقتی برف می بارد و خیابان ها لیز می شود، رانندگی ها خیلی طبق حساب و کتاب می شود. هیچ کس تخلف نمی کند. موقع پیچیدن راهنما می زنیم. تند حرکت نمی کنیم. اگر عابر پیاده ای ببینیم از فاصله زیاد سرعت را کم می کنیم. سبقت نمی گیریم یا اگر بگیریم خیلی روی حساب و از لاین خود خارج نمی شویم و خلاصه مثل آدم رانندگی می کنیم.

الان که من اضطراب دارم هم همینطور است. دقت می کنم چه چیز می خورم. چطور می پوشم کی ورزش می کنم، استراحت به اندازه باشد، تفریح داشتم و غیره. 

حالا سوالم این است آیا نباید همیشه اینطور باشم که اصلا مریض نشوم. باید یاد بگیرم که همیشه درست و اصولی رفتار کنم.

  • امید نشاط آور