سه شنبه گذشته بعد از ظهر در محل کارم کار می کردم، به شدت مضطرب شدم. خانمم روزه بود نتوانست درست و حسابی افطار کند. هر طور بود کار را به جایی رساندیم و تعطیل کردیم. دو تا بچه دارم، بچه را برداشتم با خانم چهار نفری رفتیم دور زدیم با پراید.
قدری آرام شدم مستقیم رفتم خانه مامان، جا انداختم کنار بخاری یک دو ساعتی دراز کشیدم حالم خوب شد پاشدم رفتم خانه.
خاطره خوبی شد هر چند شروع بدی داشت.